نویسنده: دکتر محمود رضایی دشت ارژنه (1)




 

اشاره

کتاب درخت شاهنامه(2) (ارزش های فرهنگی و نمادین درخت در شاهنامه ی فردوسی)، از این جهت که از زاویه ای نو به شاهنامه نگریسته، در خور توجه است و باید کوشش دکتر پورخالقی را ارج نهاد. ایشان در این اثر، 570 درخت موجود در شاهنامه را برشمرده و به تفسیر نمادین هر یک از این درخت ها پرداخته اند که اغلب آنها با یکی از پهلوانان شاهنامه ارتباط می یابند. بعد از پیشگفتار، کتاب با گفتار بسیار خوبی با عنوان «نمادهای هم پیوند با درخت» شروع شده است و نویسنده در آن، پیوند نمادین درخت را با ماه، خورشید، صلیب، زن، آناهیتا، میترا، گاو، بز، مار، شیر و آتش به صورتی مستند و قابل قبول ارائه کرده است. در واقع، دکتر پورخالقی با این گفتار، به صورتی مناسب و مقتضی، زمینه ی ورود به مبحث اصلی را فراهم آورده اند؛ اما ایشان در مبحث اصلی کتاب که تفسیر نمادین درختان شاهنامه را مدنظر دارد، چندان موفق نبوده است و خواننده در پایان در می ماند که واقعاً هدف نویسنده از نگارش کتاب چه بوده است. البته این امر به این معنا نیست که کتاب مورد نظر ارزش کمی دارد، بلکه مسئله این است که دکتر پورخالقی در بسیاری از موارد، حق مطلب را آن چنان که باید، ادا نکرده و یا به تفسیرهایی دست یازیده اند که خوش بر مذاق نمی نشیند. ضمن ارج نهادن به تلاش نویسنده، در این نقد سعی می شود به نکاتی چند از نارسایی های کتاب اشاره شود.
در ابتدای کتاب، در فهرست مطالب، فهرست بسیار خوبی ارائه شده و مطالب کتاب از کلی ترین تا جزئی ترین مطلب، با ذکر صفحه فهرست وار آمده است، اما در متن کتاب هیچ عنوان یا فهرستی وجود ندارد و کل کتاب به صورت انشای بلندی است که بدون گسستگی، تا پایان ادامه یافته است و خواننده را خسته و دل زده می کند و به علاوه، خواننده نمی داند سر و بن یک مبحث از کجا آغاز و در کجا فرجام یافته است؛ در حالی که اگر عنوان های واقع در آغاز کتاب، در متن کتاب هم اعمال می شد، خواننده با اشتیاق بیشتری مباحث را دنبال می کرد.
ارجاع منابع استفاده شده برای متن، بسیار سردرگم کننده و غیرعلمی است؛ به این ترتیب که در ابتدا به منبع استفاده شده در متن با یک شماره اشاره شده است، بعد خواننده باید برای شناخت این منبع، به یادداشت ها در آخر کتاب و به شماره ی مورد نظر رجوع کند، که در این قسمت فقط نام کتاب و صفحه ی استفاده شده آمده است؛ مثلاً «مازهای راز، ص131»؛ برای اینکه خواننده بداند این کتاب از کیست، باید به جستار دیگری در کتاب با عنوان «نام کتاب ها و مقاله ها» رجوع کند، که در این مبحث فقط نام کتاب و نویسنده ذکر شده است؛ مثلاً «مازهای راز، کزاری، میرجلال الدین»؛ سپس برای اینکه خواننده بتواند به مشخصات دقیق کتاب مورد نظر دست یابد، باید به آخرین جستار کتاب، یعنی کتابنامه مراجعه کند که در آنجا تمام مشخصات کتاب به شیوه ای علمی ارائه شده است. چنان که مشاهده شد، خواننده برای دسترسی به هر یک از منابع استفاده شده ی دکتر پورخالقی، باید چهار خوان را پشت سربگذارد، که چه بسا به این ترتیب عطایش را به لقایش ببخشد.
درازگویی و اصطلاحاً اطناب ممل، از ابتدا تا پایان کتاب چنان سایه گسترده است که در بسیاری از مواقع، گویی اصلاً از معنا خبری نیست و خواننده برای فهم مطلب، ناگزیر از چند بار خواندن متن است. برای نمونه به چند مورد اشاره می شود:
الف- «حاصل پیوند زال، درخت ماه و هرویسپ تخمک و سرو آزاد شاهنامه، و رودابه، سهی سرو آزاد و به بار آمده و سرو سیمین بر ماهروی و شیرزاد و آراسته به گوهر و دیبا، با گیسوان مار در مار و سرانجام همتای اردویسور آناهیتا، رود توانای بی آلایش، رستم، پهلوانی درخت شاهنامه است» (پورخالقی، 87:1387) [رستم، حاصل پیوند زال و رودابه است].
ب- «فردوسی، دلارای سرو بلند شعر فارسی، در جوشش و رویش درختان حماسی، پویش هستی را تداوم می بخشد و با این بزرگداشت اساطیری و رمزی، جهانی سبز در سبز می آفریند. او که خود قامت برافراشته ی سرونازان فرهنگ و تمدن ایرانی است و بر چکاد بلند فرهنگ ایران و بر دروازه های فتح و سربلندی، بیدار و هشیار، چونان درخت کیهانی و شادان و روشندل آزادی است که در گذار چنبر شصت سالگی خم می شود و اسی دم اژدها و چنگ شیر می گردد...» (همان:41)
ج- «... وقتی که زال پر سیمرغ را به آتش می افکند و سیمرغ آشکار می شود و به راهنمایی او پس از بیهوش کردن رودابه با شرابی آمیخته از شیر و مشک و گیاهی که سیمرغ معرفی می کند و بدون هیچ شکی، این گیاه، درخت هوم و شراب حاصل از ان، سوم (سوما، و هومه یا پراهوم) است، تهیگاه سهی سرو باردار سیمین بر ماهروی شاهنامه را می شکافند و رستم، خسروانی درخت شاهنامه، به دنیا می آید» (همان:72)
در صفحه ی 43 کتاب، درباره ی درخت ترنج مطلبی آمده است که نامربوط به نظر می رسد:
«درخت ترنج و میوه ی آن نماد پیروزی و شکوه غرور و سربلندی و اطمینان خاطر است و به نشانه ی پیروزی آن را به دست می گیرند. اسکندر، ترنج به دست از ایوان سالار چین می آید و رستم نیز ترنج به دست به کرسی زر می نشیند:
بیامد بر آن کرسی زر نشست ... پر از خشم و بویا ترنجی به دست»
اینکه ترنج نماد پیروزی باشد و آن را به نشانه ی پیروزی به دست بگیرند، در هیچ منبعی ذکر نشده است؛ به علاوه، در بیت شاهد مثال نویسنده، رستم با اینکه ترنج به دست است، هنوز به پیروزی دست نیافته و مشغول گفت و گو با اسفندیار است، و فردوسی این بیت بسیار زیبا را به این دلیل ذکر کرده است که خشم رستم را به شیوه ای هنری و غیرمستقیم بیان کرده باشد؛ چرا که اسفندیار در ابتدا جایی در سمت چپ مجلس برای رستم تدارک دیده بود و این امر رستم را برمی آشوبد و با اینکه اسفندیار کرسی زری را در سمت راست مجلس در اختیار او قرار می دهد، رستم همچنان لبریز از خشم، دست انبویه ترنج را مدام در دست می فشارد، تا بلکه کمی خشمش فرو نشیند. ضمن آنکه، ترنج به دلیل بوی خوش و دلاویزش به عنوان دست انبویه استفاده می شد و ربطی به پیروزی ندارد. (3)
در صفحه ی55 کتاب، مارهای رُسته بر دوش ضحاک به شیوه ای کاملاً احساسی و شعارگونه تفسیر شده است که هیچ ارتباطی با ژرف ساخت این اسطوره ندارد:
«درختان مار، نماد فتنه انگیزی، جادو، ظلم و خوردن مغز جوانان هستند و به نشانه ی چاره اندیشی ظالم تن به آزار او می دهند و بریده می شوند، بار دیگر سر بر می آورند و می رویند تا هم روزگارش را به کیفر قطع درختان برآشوبند و هم در پرداختی هنرمندانه، گویای این حقیقت باشند که گناهکار را از عذاب وجدان چاره ای نیست [...] درختان دوش ضحاک، نماد عذاب وجدان بندی کوه دماوند و همه ی ضحاک صفتان تاریخ و نماد رستاخیز و کیفر گناهکاران و در پرده نماندن ستم ستمگران و طالبان دنیاست». این در حالی است که ضحاک و دو مار رُسته بر دوشش، عملاً همان اژی دهاک سه سر و سه پوزه و شش چشم اوستاست و نبرد او با فریدون، در واقع نبرد خشک سالی و ترسالی که در فرجام به پیروزی ترسالی (فریدون) می انجامد (نک: بهار، 266:1384 و همو، 88:1374).
در صفحه 58 کتاب، گیاه رسته از خون سیاوش، نماد این حقیقت تلقی شده که خون بی گناه پایمال نخواهد شد. این امر بدان می ماند که گویی یک دانش آموز دبیرستانی، با شوری انقلابی این سخنان را بر زبان رانده است: »[...] درخت شگفتی که از خون سیاوش می روید، شعاع خیر است و این حقیقت را بیان می کند که خون بی گناهان پایمال نخواهد شد و بالاخره زمانی از خاک سر بر خواهد آورد».
هر کس اندک آشنایی با اساطیر ایران داشته باشد، می داند که سیاوش یک خدای نباتی است و روییدن گیاه از خون او نیز دال بر همین امر است. در واقع مرگ سیاوش، نماد زمستان، و رستاخیز او در هیئت کی خسرو، نماد بهار است. این امر چنان در ذهن و روح ایرانیان تثبیت شده بود که در گذشته، پیش از عید نوروز، در سوگ سیاوش نوحه سرایی و عزاداری می کردند و با فرا رسیدن عید و بهار، به شادی و پایکوبی می پرداختند و اعتقاد داشتند که سیاوش دوباره به روی زمین برگشته، و نمایش حاجی فیروز/، خود در ارتباط با همین امر بوده است. از دیگر سو، این تنها سیاوش نیست که از خون او گیاه می روید، بلکه در گستره ی اساطیر جهان، با کشته شدن دیگر خدایان نباتی نیز درخت یا گیاهی خاص از خون آنها می روید، که این امر به وضوح دال بر روح نباتی این خدایان است؛ چنان که از خون آتیس، درخت کاج و گل بنفشه، از خون آدونیس گل سرخ و شقایق نعمانی، و از خون دیونیزوس درخت انار می روید. (4) پس اصلاً بحث بی گناه کشته شدن سیاوش موضوعیت ندارد تا بعد بخواهیم از پایمال شدن خون او جلوگیری کنیم، بلکه او به عنوان خدای نباتی، باید بمیرد (نماد زمستان) تا بعد با رستاخیز او بهار فرا رسد.
در بحث از مارهای رُسته بر دوش ضحاک، نویسنده بسیار تناقض آمیز سخن رانده و مارها را از یک سو نماد آرمان های انسانی و سرسبزی تلقی کرده و از دیگر سو، آنها را نماد «رنج انگیزی لذت های ناروا» (؟) می داند که هر دو شق قضیه، وصله هایی ناجور بر قامت اسطوره ی ضحاک است:
»[...] این درختان شگفت [مارها] که خورش از مغز مردان گران مایه خورده اند، از آرزوها و کام های انسان گرانبارند و نمودار آرمان های انسانی. فردوسی، آگاهانه به میانجی گری این نماد سرسبز و نماد هم پیوند با آن، یعنی مار، به بیان این نکته پرداخته است که درختان ماری که بر دوش ضحاک روییده اند، نماد رنج انگیزی لذت های ناروا هستند» (پورخالقی، همان:55).
گاهی نویسنده برای اینکه هیچ یک از درختان شاهنامه را از قلم نیندازد، فقط به بازی با الفاظ پرداخته و هیچ نکته ی بدیعی در سخنان او پدیدار نیست:
«درخت ساج شاهنامه، به بالای قامت زیبارویان و استواری و سرافرازی قامت دلاوران می روید و از زمره ی درختان خوش نشین و سرافراز است؛ همه جا با عاج و تاج می نشیند و درخت سعادتمندی است که کرسی و تخت و تابوت را از آن می سازند و بر شکوه آن می افزایند و از همه مهم تر (؟)، آنکه مهره های بازی شطرنج نیز از آن ساخته می شود یکی دیگر از درختان خوشبخت شاهنامه (؟)، درخت نارون است؛ درختی که تابوت قهرمان شاهنامه، رستم، و رخش او را از آن می سازند» (همان:34)
گاهی برخی از شخصیت های شاهنامه فقط در پیچ و خم درختان به روی زمین کشانیده شده اند و دریغ از یک سخن تازه درباره ی آنها:
«سومین درخت این سروستان [فریدون]، سروی است که در روزگار ضحاک اژدهافَش، در حالی که فرّ شاهنشاهی و جمشیدی دارد و به کردار تابنده خورشید است و به بایستگی باران به هستی می آید و با شیر گاو برمایه نشو و نما می کند. این درخت، شاخه ای از درخت کیانی است؛ شاخه ی درخت حماسی و درخت خرد شاهنامه، یعنی آتبین. به همین جهت، دل شیر دار و با شیر و اهریمن دوش اژدها می جنگد و بر او پیروز می شود. درخت شیردل پس از پیروزی بر اهرمن دوش اژدها، با سرافرازی در میان سرو و ماه [شهرناز و ارنواز] برتخت می نشیند. این درخت سرو ماهرو، زمانی که به کهن سالی می رسد و گشت روزگار پشت او را خم می کند، درخت دانشی می شود که خردمندانه، پس از سوگند به ماه و خورشید و ناهید، سروهای جوان را اندرز می دهد و یادآور درخت دانش و پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک می شود. سرانجام درخت کیانی پژمرده می شود، اما همچنان سرافراز و باشکوه، به رسم و آیین زمان، تاج کیانی بر سر او می نهند و به امید رستاخیز، در دخمه ای می نشانند. به این ترتیب، درخت سروی که فردوسی ماهرانه در پیوند با ماه، خورشید، باران، ناهید، مار، شیر، گاو و آب می کارد، در سیمای درختی تاجدار و کیانی از سروستان او جدا می شود تا حاصل پیوند این درخت و درخت سرو وجود شهرناز را که سرودی پاکیزه است [منوچهر] در جای آن بنشانند» (همان:79-81).
در صفحه ی 69 کتاب درباره ی درخت چنار و تفسیر نمادین آن مطالبی آمده است که هیچ پایه و اساسی ندارد و بیشتر به شعار می ماند تا یک تحقیق ادبی. به عبارت دیگر، دکتر پورخالقی در این مبحث مطالبی را عنوان کرده اند که در هیچ منبع دیگری حتی اشاره ای به آن نمی توان یافت و از این گذشته، گفته های ایشان در این زمینه منطقی و قابل قبول به نظر نمی رسد و نگارنده سخت در شگفت است که نویسنده ی کتاب این همه رمز گشایی درختان را چگونه و طبق چه ضابطه ای انجام داده اند:
«یکی دیگر از درختانی که در شاهنامه چهره ای شگفت آور و نمادین دارد و نماد برتری و پیروزی به شمار می آید (؟)، درخت چنار است؛ چنار کهنسال و روزگار دیده ای که شغاد شوریده بخت و بنفرین، آن را سپر خویش ساخت و در تاریخ، مکرر نابرادری ها را زمره می کند. اینجا در داستان غدر نابرادر، چنار نماد کهنسالی و دیرپایی و تاریخ و سرگذشت انسان است [...]».
در صفحه ی 63 کتاب، در تفسیر نمادین دیگری از درخت مطالبی آمده که در نوع خود خواندنی است:
«از آنجا که برگزاری مراسم آیینی، تجسم باورها و معتقدات و زنده کننده ی مجموعه ی باورهای بشر در همه ی زمان هاست، می توان گفت برپا داشتن مراسم بزم در زیر درختان، گویای این حقیقت است که درخت همواره مظهر و نماد سرسبزی و شادکامی و سرخوشی بوده است. در بیان رازآمیز فردوسی، صحنه های پرشکوه و نمادین نهادن تخت در زیر درختان را مکرر می توان دید؛ چنان که در داستان درفش کاویانی دیدیم، درختی که بر تخت پادشاه سایه می افکند، درخت درفش است».
به نظر نگارنده، این امر بسیار طبیعی و بدیهی است که وقتی بزم یا جشنی در خارج از دربار برپا شود، تخت شاه را نه در زیر آفتاب سوزان، بلکه در سایه ی درختی تناور قرار دهند؛ پس زیر درخت قرار دادن تخت پادشاه هیچ ارتباط نمادینی با نماد سرسبزی و خوشی بودن درخت ندارد، کما اینکه امروزه نیز هر کس را تفرجی دست دهد، سایه ی خنک درختان را رها نمی کند؛ وانگهی درفش را هیچ ارتباط نمادینی با درخت نیست که نویسنده آن را شاهد مثالی در اثبات گفته ی خود آورده اند، بلکه درفش اگر تقدسی داشته، به جهت ذات درفش بودن آن بوده است، نه به خاطر جنسش که از چوب درخت است: «یکی از جلوه های نمادین و رازآلود و بی نظیر درخت در شاهنامه، درفش است [...]» (همان:60).
در صفحه ی 73 کتاب، نویسنده زایش رستم از شکاف پهلوی رودابه را چنان تفسیر کرده اند که حتی تصور آن بر ذهن سنگینی می کند و آن را با مسائلی درآمیخته اند که اساساً هیچ ارتباطی با رستم و رودابه ندارد:
«داستان به دنیا آمدن رستم از تهیگاه شکافه ی رودابه، درخت سرو ماه رخسار شاهنامه، داستان پیوند نمادین و دیرینه ی زن و درخت است (؟)؛ پیوندی باروری و زادن، و یادآور این باور که آدمی میوه ی درخت هفت شاخه ای است که به دست زنی که تنه اش از پوسته ی بدنه ی درخت بیرون آمده، تغذیه می شود و قصه ی آفرینش در مذهب مانی را تکرار می کند که براساس آن، یکی از فرزندان آدم از شیری که از درخت لوتیس (lotis) تراوش می کند، تغذیه می کند. این داستان راه را به دنیای نمادین زادن انسان از درخت در اساطیر ملل مختلف می گشاید و خاطره ی ولادت آدونیس، خدای رستنی ها را زنده می سازد که در آن، آدونیس پس از ده ماه، از میانه ی شکاف تنه ی درختی کهنسال به دنیا آمد [...]».
نگارنده هر چه اندیشید، به این نکته پی نبرد که نویسنده کتاب چطور و با چه استنباطی ماجرای زادن رستم را با میوه ی درخت هفت شاخه بودن آدمی و شیر خوردن فرزندان آدم از درخت لوتیس پیوند داده است؛ وانگهی زاده شدن آدونیس (5) از تنه ی درخت، به خاطر ماهیت خدای نباتی بودن اوست؛ کما اینکه چنان که گذشت، دیگر خدایان نباتی نیز، از قبیل سیاوش، آتیس (6) و دیونیزوس (7)، هر یک به نوعی با درخت و گیاه مرتبط بوده اند. از طرف دیگر، نویسنده بر اساس کدام منطق، بین زاده شدن رستم از شکاف پهلوی رودابه و آفرینش آدونیس از شکاف درخت، رابطه ی این همانی برقرار کرده است؟
در صفحه ی 89 کتاب، نویسنده مطالبی درباره ی سهراب و گردآفرید آورده که جز بازی با الفاظ و درازگویی، نکته ای در بر ندارد و فقط وقت خواننده را می گیرد:
«پس از آن، باغبان توس زیرکانه (؟) درخت سرو روشن دیگری می کارد که خورشید و ماه بر سر دارد؛ درختی که دهقان به بالای او سروی نکاشته است؛ بوستانی است در بهشت با نام گردآفرید؛ سروی خورشید روی، سواره و دلیر و شیرکردار و چون رعد خروشان است و یادآور چهره ی پرشکوه آناهیتا و نمادهای هم پیوند با آن و به خصوص آب. صحنه ی پرشکوه جنگیدنش با سهراب شیر اوژن و آتش کردار و تیرباران کردن او، یادآور جنگ و ستیز مهر و گاو است (؟). سرو بی مانند باغ شاهنامه، در پیوندی شگرف با سرو آتشین و روشن روان، بلند بالا، جوان، سرافراز و سوار شیرگیر و در پیوند با آب این باغ (سهراب) به جاودانگی می رسد».
نگارنده واقعاً در شگفت است که چه سان نبرد سهراب و گردآفرید یادآور اسطوره ی مهر است؟ اسطوره ی مهر نوعی توتم کشی است؛ به این معنا که به خاطر تقدس گاو، هر چند وقت یک هر سال یک بار، گاوی را می کشتند تا برکت و فراوانی افزون گردد؛ کما اینکه این امر به صورت نمادین، با رویش چند خوشه ی گندم از محل دشنه ی مهر بر کتف گاو نمایان است. (8) حال این اسطوره چه ارتباطی با نبرد سهراب و گردآفرید دارد، بسی جای شگفتی است.
از طرف دیگر، گردآفرید را چه ارتباطی با آناهیتاست که دکتر پورخالقی بدون هیچ استنادی، گردآفرید را تداعی کننده ی آناهیتا تلقی کرده اند؟ مگر صرف مؤنث بودن آن دو، همانندی آنها را توجیه می کند؟ آناهیتایی که زهدان زنان و نطفه ی مردان را پاک می کند، دختران برای جسستن شوی و مادران برای باردار شدن سر بر آستان او می سایند، دست رد بر سینه ی اژی دهاک می زند و در عوض به اژدهاکشان و پهلوانان نیک شاهنامه یاری می رساند و به بزرگی همه ی رودهای روی زمین است که هزار رود و هزار دریاچه دارد و گله و رمه و کشور و ثروت می بخشد، چه ارتباط محکم و بنیادینی با گردآفرید می تواند داشته باشد؟ (نک. پورداوود، 1377: آبان یشت)
بالاخره در آخرین صفحه ی کتاب، با اینکه نویسنده به نتیجه گیری و جمع بندی مطالب دست یازیده، اما همچنان خواننده در دالان تودرتوی جملات بلند سردرگم است و آخر سر نمی داند که نویسنده در این کتاب دقیقاً چه هدفی را دنبال کرده است:
«درختستان کهنسال فرهنگ ایران، نامه ی ورجاوند و سند ارزش های قومی و معرّف سیر تحول فرهنگی و اجتماعی جامعه ی بزرگ ایران، برخلاف همه ی پدیده های فرهنگی دیگر که از یک نقطه و مرحله ی ساده آغاز شده، به تدریج با گذشت سده ها و هزاره ها تغییر و تحول یافته، با ویژگی های زمان و مکان هماهنگ می شود، با شگفتی و شگرفی و کمال در چهره ی نمادین و اسطوره ای درختان پندار نیک و گفتار نیک و درخت حماسی انسان آغاز می شود و با همان شکوه و درخشش بی مانند، سرافراز و آزاد و همچون شاخ شمشاد، با درخت کردار نیک و حماسه ی پرشکوه انسان کامل (رستم) و با سرو آزاد و شمشاد وجود خسروانی درختان حماسی شاهنامه (رستم و کی خسرو) و با شادی دل آنان، به همراه خروشی دلیرانه به ظاهر به پایان می رسد؛ اما حماسه ی شکوهمند درخت و رابطه ی آن با انسان و نور (ماه، خورشید، زهره، آب، آتش و...) و حماسه ی درخت سرو، درفش آزاد و سرافراز شعر فارسی، در دور تسلسلی خود و در سایه ی درخت سایه افکن خود فردوسی در درختستان های کوچک و بزرگ شعر و فرهنگ ایران، به حیات و حرکت رو به نور خود ادامه می دهد» (پورخالقی، همان:113).
در پایان ذکر این نکته لازم است که محققان و اساتید زبان و ادب پارسی بایستی با به کارگیری شیوه ای علمی و مستند و با زبانی بی پیرایه تحقیق های ارزنده ی خود را ارزشی بیشتر بخشند.

پی نوشت ها :

1. استادیار دانشگاه شهید چمران.
2. درخت شاهنامه، ارزش های نمادین درخت در شاهنامه (مشهد، به نشر، 1387)، نوشته مهدخت پورخالقی چترودی است. از دیگر آثار ایشان می توان به کتاب های زن در شاهنامه فردوسی (مشهد، فرهنگ، 1384) و فرهنگ قصه های پیامبران و تجلی شاعرانه (تهران: طوبی، 1382) اشاره کرد. این مقاله در شماره 25 کتاب ماه ادبیات (اردیبهشت ماه 1388) به چاپ رسیده است.
3. شایان ذکر است که گاهی یک گوی طلای خالص و نرم، به عنوان دست انبویه استفاده می شد؛ چنان که دست انبویه ی خسروپرویز چنین بود.
4. ر.ک. به فریزر، جیمز، 1387، شاخه ی زرین، پژوهشی در جادو و دین. ترجمه ی کاظم فیروزمند، تهران: آگاه.
5. Adonis، خدای نباتی سوریه و یونان و روم.
6. Atis، خدای نبات فریجیه و یونان و روم.
7. Dionisus، خدای نباتی یونان و روم.
8. ر.ک. به: اولانسی، دیوید، 1385، پژوهشی نو در میتراپرستی. ترجمه و تحقیق مریم امینی، تهران: چشمه؛ و رضی، هاشم، 1359، آیین مهر یا میترائیسم. تهران: فروهر؛ و نیز ورمازرن، مارتین، 1371، آیین میترا. ترجمه ی بزرگ نادرزاد، تهران: چشمه.

کتابنامه :
- اولانسی، دیوید، 1385، پژوهشی نو در میتراپرستی. ترجمه و تحقیق مریم امینی. تهران: چشمه.
- بهار، مرداد، 1384، از اسطوره تا تاریخ. تهران: چشمه.
- ـــــــ، 1374، جستاری چند در فرهنگ ایران. تهران: فکر روز.
- پورخالقی چترودی، مهدخت، 1387، درخت شاهنامه. چاپ دوم، مشهد: به نشر.
- پورداوود، ابراهیم، 1377، یشت ها، تهران: اساطیر.
- رضی، هاشم، 1359، آیین مهر یا میترائیسم. تهران: فروهر.
- فریزر، جیمز، 1387، شاخه ی زرین، پژوهشی در جادو و دین. ترجمه ی کاظم فیروزمند، تهران: آگاه.
- ورمازرن، مارتین، 1371، آیین میترا، ترجمه ی بزرگ نادرزاد، تهران: چشمه.

منبع مقاله :
خاتمی، احمد؛ (1386)، گزیده مقالات کتاب ماه ادبیات درباره نقد کتاب، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول 1389